خرید پستی

    http://www.n-javan.com/aks/sarmaye.gif

     

    ارتباط با ما

    تماس با ما

    درباره ما

    عکسهای مراسمهای موسسه

    آشنایی با کارشناسان موسسه

    شماره پیامک ما

    30006016285212

    لطفا پیغامتان را به شماره بالا پیامک کنید

    موقعیت شما در سایت
    صفحه اصلی
    شمارنده
    آموزش نخبه پروری

    http://www.n-javan.com/aks/kar.jpg

    http://www.n-javan.com/ghatar/125112_313.jpg

     

    Home

    گالری عکسها

    http://www.n-javan.com/aks/click.jpg

    

    داستان واقعی زندگی یک کارآفرین موفق(طاهره جوان) به صورت قصه و از قلم مهندس علی زارعی

    مقالات و مصاحبه های مهندس علی زارعی (مدیرعامل) - مقالات مهندس زارعی در مجله کارآفرین ناب

    این داستان بر اساس زندگی واقعی خانم طاهره جوان و به قلم مهندس علی زارعی نوشته شده است و در شماره 28 مجله کارآفرین ناب چاپ شده است

    http://n-javan.com/pdf/tahereh-javan.jpg

     

     

     

    جهت دیدن فیلم و عکسهای ملاقات خانم طاهره جوان با مهندس علی زارعی اینجا کلیک کنید

    جهت دانلود مصاحبه رادیویی خانم طاهره جوان اینجا کلیک کنید

     

     

     

     

     

     

    طاهره جوان ،سمبل خودباوری

    گاهی وقتها یک قصه میتونه فکر ما را با خودش به دوردستها ببره و به عمق وجود ما نفوذ بکنه،از وقتیکه تصمیم به نوشتن قصه های کارآفرینی گرفتم خیلی ها با این حس همراه شدند و احساسشون را با من به اشتراک گذاشتند.وقتی محسن سوار قطار جادویی شد و پروین برای آینده بچه هاش به تلاش افتاد سعی می کردم با نوشتن داستان نکاتی آموزشی را به دیگران یاد بدهم ولی اینبار ! از دیروز که از من خواسته اند داستانی واقعی از زندگی خانم طاهره جوان بنویسم هر چی فکر می کنم می بینم خودم دارم درسهای زیادی می آموزم.خانم طاهره جوان همیشه الگویی بودند که من برای توصیف خودباوری در سمینارها و کلاسهام مثال می زدم و هر بار چشمان مضطرب و علاقمند صدها نفر را در مقابلم می دیدم که بی صبرانه منتظر شنیدن ادامه داستان بودند و حالا با درک این حس داستانم را شروع می کنم

    یکی بود یکی نبود،سالها قبل دختر کوچولویی توی بغل پدرش نشسته بود و منتظر تولد برادرش لحظه شماری می کرد.اسم این دختر طاهره بود.تازه یاد گرفته بود تا پنج را بشماره و بارها همراه پدر شمردند یک ،دو،سه،چهار،پنج و دوباره از اول...

    تا اینکه صدای گریه بچه ای بلند شد. برادر کوچولو به دنیا آمد و همزمان مادر طاهره از دنیا رفت.مسیر زندگی دختر کوچولو تغییر کرد.پدر با زن دیگری ازدواج کرد و ده فرزند ثمره این ازدواج بود.طاهره  بزرگترین فرزند بود و مسئولیت نگهداری دیگر بچه ها را هم بر عهده داشت.صبحها قبل از رفتن به مدرسه وظیفه خرید نان و درست کردن چایی و آماده سازی صبحانه بر عهده طاهره بود و روزها بر این روال می گذشتند.یک روز صبح صدایی مهیب خانه را لرزاند.وقتی طاهره یازده ساله به آشپزخانه رفت بوی گاز را احساس کرد ولی کودکی با این سن نمی دانست نباید کلید برق را فشار دهد و اتفاقی ناگوار رنجهای زیادی را به دختر تحمیل کرد.همه بدنش در آتش سوخت،دستها و پاها از شدت سوختگی بهم چسبیدند و قسمتهایی از سقف هم روی سرش ریخت.صدای انفجار همسایه ها را به خانه را سرازیر کرد.تمام دنیا جلوی چشمانش سیاه شده بود و فقط صدای افراد زیادی را می شنید.عده ای جیغ و فریاد می زدند.یکی می گفت :بیچاره  تا آخر عمر باید خونه نشین بشه ، زری خانم می گفت : طفلک دختر زرنگی بود حالا حتی اگه زنده بمونه هم نمی تونه از خونه بیرون بیاد ، اکبر آقا می گفت : بیچاره باباش با اینهمه بچه حالا یک دختر معلول هم پیدا کرد که تا آخر عمر باید سربار خانواده باشه  و یک نفر فریاد می زد: آقا لطفا راه را باز کنید تا امدادگران زودتر مصدوم را به آمبولانس برسونند.روزهای سخت و سیاه آغاز شدند و دختر با 98 درصد سوختگی بستری شد.دو سال تمام طاهره نتوانست حتی از تخت بیمارستان پایین بیاید و پاهایش را از شدت درد در شکمش جمع کرده بود.لثه اش کاملا سوخته و همه دندانهایش ریخته بود.بیست و چهار عمل جراحی در طی سه سال بدن بهم چسبیده طاهره را از هم جدا کرد ولی اولین باری که دختر خودش را بعد از سه سال در آینه دید با صدای بلند گریست و دیگر نتوانست غذا بخورد.شبها از خواب می پرید و گریه می کرد.یک روز خانمی به دیدنش آمد

    _ سلام

    _ سلام (شروع به گریه)

    _ گریه نکن،من آمده ام به تو کمک کنم

    _چه کمکی می کنی؟سوختگی ام را خوب می کنی؟

    _پرستارها  گفتند چند روزی غذا نخوردی؟

    _ میخوام بمیرم ، غذا نمی خوام

    _ بیا باهم صحبت کنیم،فرض بگیر همه آدمها از روز اول اینطوری بدنیا می اومدند

    _ ولی بقیه که اینطوری نیستند ،سالمند،آینده دارند،موفقیت دارند

    _ خیلی ها هم هستند که سالمند ولی آینده ای ندارند و موفق نمی شوند؟

    صحبت روانشناس و طاهره ساعتها به طول انجامید و در انتها قرار شد طاهره روی صحبتهای خانم روانشناس فکر بکنه،نزدیک صبح پشت پنجره اتاق ایستاد و به بیرون نگاه کرد.کم کم روشنایی جایگزین تاریکی شد و درخت زیبایی در حیاط بیمارستان نمایان شد.طاهره تصمیم جدیدی گرفته بود " من میتوانم زندگی کنم ، من میتوانم موفق شوم"

    این تصمیم زندگی طاهره را دگرگون کرد.طاهره که حالا حدود پانزده سال داشت از بیمارستان مرخص شد و چون نتوانسته بود درس بخواند به توصیه مددکاران بیمارستان به مرکز آموزشی که  کلاسهای مهارتی افراد آسیب دیده در آنجا تشکیل می شد رفت.معمولا افراد در یک یا دو رشته مهارتی ثبت نام می کردند ولی طاهره آنقدر تشنه یادگیری و موفقیت بود که در همه رشته ها ثبت نام کرد.در کارگاههای تعمیرات رادیو و تلویزیون، ساعت‌سازی، عکاسی، نقاشی و طراحی، جوشکاری، خیاطی و سوادآموزی مشغول یادگیری شد و چند وقت بعد در همان مرکز با پسری که از ناحیه دست سوختگی داشت ازدواج کرد و بعد از یکسال به روستای حصه در حومه اصفهان برای شروع زندگی مشترک آمدند.طاهره که در فکر پیشرفت و موفقیت بود تصمیم گرفت در روستا کارهایی انجام دهد. به دختران هنرهایی از قبیل بافتنی و خیاطی آموزش میداد و در ازای آن تولیدات آنها را می فروخت  و در مدت اندکی توانست بدین طریق کسب و کاری برای خود براه اندازد.همیشه سعی می کرد اعتماد به نفس خود را بالا ببرد و به فکر افقهای جدید و روشن تر بود.طاهره راه و رسم موفقیت را پیدا کرد و با همسر و دو فرزندش به تهران مهاجرت کردند.در ابتدا خانه ای اجاره کردند و به شغل خیاطی و آرایشگری مشغول شد و توانست در کمتر از یکسال خانه ای خریداری کند و همواره در فکر گسترش کارش بود.یک روز برای خواندن نماز به مسجد نزدیک خانه رفت.صحبتهای بعد از نماز نظرش را جلب کرد.مثالی جالب از لطف و عنایت خدا ، داستان شخصی که پس از مرگ با فرشته ای همصحبت می شود و فرشته می گوید :

    _میخواهی گذشته خودت در دنیا را ببینی؟

    _ بله ، خیلی علاقمندم

    _ به پایین توجه کن

    _ اینها که همه کوه و سنگه؟

    _ این مسیر زندگی توست که از آنها عبور کردی، دقت کن دیگه چی می بینی؟

    _اون اولش 6 تا جای پا می بینم؟

    _بله ، وقتی چهار دست و پا راه افتادی

    _ پس چرا شش تا جای پا هست؟ باید چهار تا باشه!

    _خداوند در هر لحظه پشت سر تو قرار داشت و از تو محافظت می کرد چون خداوند مهربان ترین مهربانان است.دیگه چی می بینی؟

    _ کمی جلوتر مسیر پیچها خیلی خطرناک می شه و چهار جای پا می بینم؟

    _ وقتی تونستی خودت راه بری دو تا جای پای خودته و باز هم خداوند هر لحظه پشت سرت حرکت می کرد و محافظ تو بود چون خداوند مهربان ترین مهربانان است ،دیگه چی می بینی؟

    _ وای چقدر مسیر خطرناک می شه؟ وای چه صخره هایی! نه ! چرا !

    _چی؟ چرا نه؟

    شخص با صدایی غمناک گفت:

    _چرا فقط دو جای پا می بینم؟چرا در این صخره های خطرناک خدا منرا پشتیبانی نکرد؟چرا خدا پشت منرا خالی کرد؟ اینجا که مسیر واقعا سخت بود!مگه خدا مهربانترین مهربانان نبود؟

    _ اشتباه نکن ، اینجا آنقدر مسیر دشوار بود که تو نمیتوانستی از صخره ها عبور کنی بنابراین خداوند ترا در آغوش خود گرفت و از صخره ها عبور داد و اینها فقط جای پای خداوند است چون خداوند مهربان ترین مهربانان است

    پس از شنیدن این صحبتها حس خاصی به طاهره دست داد و با چشمان اشک آلود قرآن را باز کرد و مشغول خواندن شد

    والّذین جَاهَدُوا فِینا لَنَهدِینَّهم سُبُلَنا و‌إنَّ اللّهَ لَمَعَ المُحسِنین
    و آنها که در راه ما با خلوص نیت جهاد می‌کنند قطعاً به راههای خود، هدایتشان خواهیم کرد و خداوند با نیکوکاران است. سوره عنکبوت،آیه69

     

    _ خدایا تو که خودت میدونی من به غیر از تو کسی را ندارم ،هدفم هم اینه که عده ای را مشغول به کار کنم ،دوست دارم برای کسانی که نیازمندند شغل ایجاد کنم،برای بچه ها مدرسه بسازم ، خودت به من کمک کن

    در همین روز به طور معجزه آسایی اتفاقی افتاد و طاهره توانست زیرزمین ششصد متری مسجد را اجاره بکنه و بعد از مدتی 90 نفر را استخدام کرد که هر یک روزانه 4 لباس می دوختند و کسب و کار طاهره رونق گرفت.البته خلاقیت را هم چاشنی کارش کرد.در کارگاه خیاطی طاهره خانمها از لحظه ورود، پارچه و مدل مورد نظر را انتخاب می کنند و سایز آنها گرفته می شود و بعد از یک ساعت لباس را تحویل می گیرند.طاهره کارگاه خیاطی خود را گسترش داد و یک طبقه آرایشگاه هم به آن اضافه کرد تا خانمهایی که مایلند در زمان انتظار به آرایشگاه بروند.طاهره جوان تصمیم گرفت برای بچه های روستای حصه یک مدرسه بسازد و در نهایت طاهره جوان به سمبل"خودباوری"  تبدیل شد.

                                                                                                                                                                                                                                  مهندس علی زارعی

    دانلود فایل PDF شماره 28 مجله کارآفرین ناب

    دانلود فایل PDF داستان طاهره جوان - سمبل خودباوری

     

    http://n-javan.com/pdf/tahereh1.jpg

     

    جهت شنیدن آموزشهای رادیویی کارآفرینی اینجا کلیک کنید

     

     

    آخرين بروز رساني (يكشنبه ، 7 مهر 1392 ، 18:14)

     
    آموزش نخبه پروری

     

    اگر می خواهید با راهکارهای مختلف جهت افزایش تولید-بازاریابی-برندینگ آشنا شوید کلیک کنید

    اگر تصمیم به ایجاد کسب و کار جدیدی دارید کلیک کنید

     

     

    محصولات فروشگاه
    پربازدیدترین مطالب
    سرمایه گذاری - استخدام

    شرایط سرمایه گذاری  و اعطای نمایندگی

    http://www.n-javan.com/aks/sarmaye.gif

    آخرین محصولات
    کلیه حقوق سایت متعلق به موسسه رشد خلاقیت نوآوران جوان می باشد